پست‌ها

چطوری ایران را قدرتمند کنیم؟

در یک جمله، نفت، مایه تمام دردسرها و مشکلات همه کشورهاست. کافیست به کشورهایی که نفت خیز هستند و اقتصاد آنها به نفت و گاز وابسته است نگاه کنید. در مقابل نفت، توریسم بهترین و بی دردسر ترین راه برای بهبود و قدرتمند شدن هست.  هرچند جلب توریست کار اسانی نیست ولی ایران توانایی این را دارد که به یک کشور توریستی قدرتمند تبدیل شود. ما باید متکی بودن به نفت رو از بین ببریم.  با چند تغییرات ساده توریست ها از سراسر دنیا به ایران سرازیر میشوند. امروز دنیا دنیای توریست هاست. تسهیل کردن دریافت ویزا و اینترنتی کردن پروسه. فراهم کردن شرایط برای اجاره ماشین توسط توریست ها بدون دردسر فراهم کردن هتل، متل و یا هتل های کپسولی برای توریستهای کوله ای (در انگلیسی آنها به backpacker شناخته میشوند) تبلیغات حرفه ای در کشورهای خارجی پخش برنامه های مربوط به غذا و یا جاهای دیدنی در شبکه های مشهور دنیا. توریست ها نه تنها باعث رشد اقتصادی می شوند بلکه بهترین راه مقابله با تبلیغات منفی رسانه های غربی هم خواهند شد. اگر مردم عادی از انچه در ایران میگذرد باخبر باشند به رسانه های خود اعتمادی نخواهن

...

هر چه به گرد خویشتن  می نگرم در این چمن آینه ضمیر من جز تو نمی دهد نشان

You never know what's coming for you

You can be mad as a mad dog at the way things went you can swear and curse the fates but when it comes to the end... you have to let go

چرا همه دخترا از همه پسرا نالان هستن؟ :)

خیلی وقته که می خوام در مورد این موضوع که همیشه دخترا از پسرا گله و شکایت می کنند و اونا رو متهم به دروغ گویی٬ نامهربانی٬ گول زدن و ازین حرفا می کنند بنویسم. شاید سه چار سالی میشه که تو ذهنمه ولی تا الان فرصت نشد مطالبم رو کامل جمع کنم. قبل از هرچیز من نمی خوام از همه پسرا دفاع کنم و بگم همشون دسته گلن ولی مسایلی هست که باید بگم. دلیل اینکه شروع کردم به این موضوع فکر کردن این بود که متوجه شدم تقریبا همه دخترا و خانومای ایرانی این شکایت ها رو دارن!!! و از طرف دیگه پسرا هم شکایاتی دارن! این منو به این فکر انداخت که چیزی این وسط باید نادرست باشه که این اتفاق داره می افته.  نکته دیگه اینکه من متوجه شدم این نوع شکایت ها بین دخترهای غربی خیلی کمتره و اگرم باشه تا این حد که برای دخترای ایرانی ناراحت کننده س نیست. چون خودمم حوصله ندارم که این پست خیلی طولانی باشه جواب این قضیه اینه که متاسفانه دخترای ایرانی در انتخابشون همیشه اشتباهات خیلی جدی می کنند و مسلما نتیجه چنین انتخابی به ندرت پیش میاد که درست از آب در بیاد. این یک موضوع طبیعیه که انسان ها همیشه ابتدا به صورت

سختی های زندگی

خوردن عسل خیلی سخته همش باید اون قاشق رو بچرخونی چپ و راست آخرش هم یک ذره عسل می افته زمین گردو و بادام و فندق و کلا سخت پوستان تلاش زیادی برای خرد کردن نیاز دارن آدم وقتی غذا می خوره کلا سنگین میشه حالا بیا و ظرفا رو جمع کن نارنگی خیلی خوبه راحت پوستش کنده میشه ولی این پرتقال اه اه ... کیوی که نگو من ترجیح می دم با پوست بخورم موز خیلی راحته پوست کندنش میوه ش هم سخت نیست ولی نمی دونم چرا آدم به نفس نفس می افته آدم تازه از خواب بیدار میشه بعد ازت انتظار دارن جاتو جمع کنی واقعا که با هزار بدبختی می ری خرید چار تا کیسه تو هر کدوم از دستات میای خونه حالا تازه باید چیزایی که خریدی بذاری سر جاشون قدیما که وامیستادیم توی صف نون مصیبت بود به خدا اصلا حرف اتو کشیدن هم نزن که من گلا رو خیلی دوست دارم ولی خداییش آب دادن گلا خیلی سخته از همه بدتر بستن بند کفشه.... اصن حسش نیست البته این بیشتر زور داره ولی درکل پرداخت اجاره خونه خیلی سخته پول بی زبون رو مفت میدی میره بنزین زدن همیشه نفرت داشتم  بردن ماشین واسه سرویس وای از همه سخت تر اینه که بری دنده یک موقع حرکت اصن حس می کنم

ایستگاه

 بعضیا رو اعصاب ادم راه می رن ... قبل از اینکه به ایستگاه مترو یا اتوبوس برسیم از صندلیشون بلند می شن همه رو جابه جا می کنن ... بابا هر وقت نگه داشت بلند شو نترس جا نمی مونی

جایزه

من و یک نفردیگه بین همه بچه های دبستان بالاترین نمره رو داشتیم به همین خاطر مدرسه می خواست ازمون دیکته بگیره تا نفر اول دبستان مشخص بشه. ما دو نفر وارد دفتر شدیم. مدیر دبستان شروع کرد به دیکته گفتن و ما می نوشتیم. یادم نمیاد دقیقا چه کلمه ای بود ولی یادمه که می دونستم اشتباه دارم می نویسم! انگار می دونستم که اول یا دوم شدن هیچ تغییری ایجاد نمی کنه! بله و من دوم شدم و به هر دومون جایزه دادند. جایزه رو که کادو شده بود توی مدرسه باز نکردم. ولی انگار هیچ رغبتی هم نداشتم که بازش کنم عصر بود که توی کوچه به سمت خونه می رفتم و جایزه زیر بغلم بود. می دونستم که جایزه ش چیزی نیست که من رو به وجد بیاره و حدسم درست بود! وقتی به خونه رسیدم٬ بازش کردم٬ یک جعبه مداد رنگی و یک کتاب نقاشی. و من هیچ خوشحال نشدم