خاطره ی حادثه ی غم انگیز

خاطره من برمیگرده به سال یک هزار و شانصد هجری مصادف با یکمه ربیع الاثنان شیش هزار و هفتصد درهم قمری برابر با یک میلیون و دو حادثه یازدهم سپتامبر. در این تاریخ من در بین برج های دوقلو قدم میزدم که دیدم یه هواپیما به چه گندگی داره با مغز می خوره به ساختمان و اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد گروه القاعده و زندان گوانتانامو بود به این سبب بود که سری به رییس جمهور وقت تلگراف زدم و گفتم آقا شما کاری بکنید و ایشان عرض کردن شما نگران نباش ما دسته گل خریدیم برای گذاشتن در اون نقطه و چون من اومده بودم اینور که تلگراف رو ارسال کنم از حادثه جان سالم به درد بردم و چون صورت بگردانیدم برج ها فرو ریخته دیدم تو گویی دایناسور بر زمین خفتیده است و چون دوربین خود در آوردم عکس ها همه سوخته دیدم. همینطور که داشتم هاج و واج قدم میزدم دیدم یه پاسپورت افتاده رو زمین و وقتی نیگاش کردم دیدم نوشته اسامه بن اقاقیا و حدسم به گمان مشکوک شد که این همان پسر وی می باشد که عملیات در سکان گرفته و جان در قبقبه شایدم غبغبه نمی دونم شاید قبغبه و بالعکس

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تصویر

مغز انسان

ترس چگونه عمل می کند؟