پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2012

You never know what's coming for you

You can be mad as a mad dog at the way things went you can swear and curse the fates but when it comes to the end... you have to let go

چرا همه دخترا از همه پسرا نالان هستن؟ :)

خیلی وقته که می خوام در مورد این موضوع که همیشه دخترا از پسرا گله و شکایت می کنند و اونا رو متهم به دروغ گویی٬ نامهربانی٬ گول زدن و ازین حرفا می کنند بنویسم. شاید سه چار سالی میشه که تو ذهنمه ولی تا الان فرصت نشد مطالبم رو کامل جمع کنم. قبل از هرچیز من نمی خوام از همه پسرا دفاع کنم و بگم همشون دسته گلن ولی مسایلی هست که باید بگم. دلیل اینکه شروع کردم به این موضوع فکر کردن این بود که متوجه شدم تقریبا همه دخترا و خانومای ایرانی این شکایت ها رو دارن!!! و از طرف دیگه پسرا هم شکایاتی دارن! این منو به این فکر انداخت که چیزی این وسط باید نادرست باشه که این اتفاق داره می افته.  نکته دیگه اینکه من متوجه شدم این نوع شکایت ها بین دخترهای غربی خیلی کمتره و اگرم باشه تا این حد که برای دخترای ایرانی ناراحت کننده س نیست. چون خودمم حوصله ندارم که این پست خیلی طولانی باشه جواب این قضیه اینه که متاسفانه دخترای ایرانی در انتخابشون همیشه اشتباهات خیلی جدی می کنند و مسلما نتیجه چنین انتخابی به ندرت پیش میاد که درست از آب در بیاد. این یک موضوع طبیعیه که انسان ها همیشه ابتدا به صورت

سختی های زندگی

خوردن عسل خیلی سخته همش باید اون قاشق رو بچرخونی چپ و راست آخرش هم یک ذره عسل می افته زمین گردو و بادام و فندق و کلا سخت پوستان تلاش زیادی برای خرد کردن نیاز دارن آدم وقتی غذا می خوره کلا سنگین میشه حالا بیا و ظرفا رو جمع کن نارنگی خیلی خوبه راحت پوستش کنده میشه ولی این پرتقال اه اه ... کیوی که نگو من ترجیح می دم با پوست بخورم موز خیلی راحته پوست کندنش میوه ش هم سخت نیست ولی نمی دونم چرا آدم به نفس نفس می افته آدم تازه از خواب بیدار میشه بعد ازت انتظار دارن جاتو جمع کنی واقعا که با هزار بدبختی می ری خرید چار تا کیسه تو هر کدوم از دستات میای خونه حالا تازه باید چیزایی که خریدی بذاری سر جاشون قدیما که وامیستادیم توی صف نون مصیبت بود به خدا اصلا حرف اتو کشیدن هم نزن که من گلا رو خیلی دوست دارم ولی خداییش آب دادن گلا خیلی سخته از همه بدتر بستن بند کفشه.... اصن حسش نیست البته این بیشتر زور داره ولی درکل پرداخت اجاره خونه خیلی سخته پول بی زبون رو مفت میدی میره بنزین زدن همیشه نفرت داشتم  بردن ماشین واسه سرویس وای از همه سخت تر اینه که بری دنده یک موقع حرکت اصن حس می کنم

ایستگاه

 بعضیا رو اعصاب ادم راه می رن ... قبل از اینکه به ایستگاه مترو یا اتوبوس برسیم از صندلیشون بلند می شن همه رو جابه جا می کنن ... بابا هر وقت نگه داشت بلند شو نترس جا نمی مونی

جایزه

من و یک نفردیگه بین همه بچه های دبستان بالاترین نمره رو داشتیم به همین خاطر مدرسه می خواست ازمون دیکته بگیره تا نفر اول دبستان مشخص بشه. ما دو نفر وارد دفتر شدیم. مدیر دبستان شروع کرد به دیکته گفتن و ما می نوشتیم. یادم نمیاد دقیقا چه کلمه ای بود ولی یادمه که می دونستم اشتباه دارم می نویسم! انگار می دونستم که اول یا دوم شدن هیچ تغییری ایجاد نمی کنه! بله و من دوم شدم و به هر دومون جایزه دادند. جایزه رو که کادو شده بود توی مدرسه باز نکردم. ولی انگار هیچ رغبتی هم نداشتم که بازش کنم عصر بود که توی کوچه به سمت خونه می رفتم و جایزه زیر بغلم بود. می دونستم که جایزه ش چیزی نیست که من رو به وجد بیاره و حدسم درست بود! وقتی به خونه رسیدم٬ بازش کردم٬ یک جعبه مداد رنگی و یک کتاب نقاشی. و من هیچ خوشحال نشدم

زندگی مشترک موفق

از وقتی که خودم رو می شناسم به این موضوع فکر می کردم. اولا مثل همه می گفتم تفاهم مهمه بعد فکر کردم گذشت٬ بعدش گفتم عشق مهمه٬ بعد گفتم نه دو طرف باید مکمل همدیگه باشند٬ دوباره گفتم رابطه جنسی مهمه٬ بعد گفتم نه همه اینا با هم و حتی تو یک مقطعی گفتم هیچ کدوم٬ همه ش شانسه... ولی حالا به این نتایج رسیدم. اول از همه قبل از اینکه حتی کسی رو بشناسی یا دوست داشته باشی باید بدونی از زندگیت چی می خوای. باید بدونی چرا می خوایی ازدواج کنی. اصلا می خوایی ازدواج کنی؟ و از همه مهم تر باید خودت رو به خوبی بشناسی دوم باید بدونی و آمادگی داشته باشی که خیلی چیزای غیر منتظره از همون روز اول شروع می شه و اگر آمادگی نداشته باشی به سرعت از کوره در میری. باید بدونی که خیلی چیزایی که تصور می کردی فقط تصور خواهد بود و نباید انتظار داشته باشی که همه ش به واقعیت منتهی می شه... البته تلاش برای رسیدن به اون تصورات لازمه سوم باید یاد بگیری که از همون روز اول عقاید مخالف نظرت رو خواهی شنید. حتی اگر با اون شخص مدت ها دوست بودی و هیچ مشکلی نبوده اما ازدواج فرق می کنه! باید یاد بگیری که عقیده مخالف رو به
آیا زندگی همیشه اینقدر سخته یا فقط در دوران کودکی؟ به هر چی که فکر نمی کنی با قدرت عجیبی به سمتش کشیده می شی و به هر چی که فکر کنی با قدرت عجیب تری ازش دور می شی به هر سمتی که فکرشو نمی کردی قدم می ذاری گاهی وقتا زندگی مثل پتک به شکل متوالی بهت ضربه هایی وارد می کنه که حتی نمی فهمی از کدوم سمت وارد میشه در بدترین شرایط فقط یک دریچه کوچیک برات باز می ذاره که برای مدت کوتاهی فرار کنی بله زندگی همیشه همین طور سخته Matilda: Is life always that hard or it is just when you're a kid? Leon: Always like that.

قضاوت

فرقی نمی کنه چه کسی و در چه مقامی و در چه موردی... هر وقت قرار شد در مورد هر چیزی نظری بدید یا قضاوت کنید نباید این نظر فقط و فقط بر پایه عقل و منطق خودتون یا حتی اعتقاداتتون باشه. منطق هر شخص بر اساس اطلاعاتی که دریافت کرده عمل می کنه. اگر اطلاعاتتون کافی نیست و در مورد موضوعی اعمال نظر کنید ظلم و بی عدالتی کردید.  به علاوه اگر قراره که نظری در مورد کسی بدید باید خودتون رو جای اون شخص بذارید و چشماتون رو ببندید و خودتون رو دقیقا در همون شرایط حس کنید بعد ببینید که چیکار می کردید... همینطوری بی هوا نگید اگر من جای اون بودم این کار رو نمی کردم... اول واقعا خودتونو تو ذهنتون جای اون شخص بذارید بعد حرف بزنید. به کارهای خودتون که در گذشته کردید فکر کنید ببینید چند تاش در نظر دیگران ممکنه غیرمنطقی بیاد در حالی که شما مجبور بودید و یا دلیل براش داشتید؟ اگر یک نفر گفت چنین اتفاقی افتاده سریع نظر ندید در حالی که در موردش تحقیق نکردید... خوشبختانه گوگل هست و می تونید یک سرچ بکنید قبل از اینکه نظری بدید البته اگر گوگل رو مسدود نکنن! اگر هم نمی خواهید تحقیق کنید پس نظر هم ندید ت
فقط دلم می خواد یه چیزی بنویسم همین بعضی وقتا برآیند تمام اتفاقات گذشته تا لحظه حال در نقطه ای قرار می گیره که تنها عارضه ش دیدن اشیا معلق در آبه!!! هیچ عوارض دیگه ای هم دیده نمیشه!

آیا شما هم عقلتان کور است؟

داستان اول: یک روز با یک دوست به سینما رفتیم. بعد از دیدن فیلم دوست داشتم که سر حرف رو باز کنم تا در مورد فیلم حرف بزنیم. خیلی معمولی و دوستانه گفتم متوجه شدی منظور اصلیه فیلم رو؟ به نظرت چی می خواست بگه؟ جواب داد: فک کردی من احمقم! نه فقط تو فهمیدی منظور فیلم رو!! و من کاملا شکه شدم!  داستان دوم: با یک دوست در مورد شوخ طبعی خودم صحبت می کردیم. به من گفت تو شوخ هستی ولی تو شوخی هات همه چیزرو غیرواقعی توصیف می کنی (البته این قضیه خیلی طولانیه که باعث شد حرف به اینجا بکشه) من گفتم: خب همین موضوع باعث خنده می شه و منم برای اینکه خنده دار بشه مسایل رو برعکس می گم و این همون کاریه که کمدین ها می کنند. بعد ناراحت شد! و چند دقیقه بعد گفت تو به شعور من توهین کردی! فک کردی من نمی دونم کمدین ها چکار می کنند!!! دوباره من شکه شدم!!! داستان سوم: در یکی از پیج های فیسبوک ادمین پیچ هر روز یک کاریکاتور می ذاشت و زیرش می نوشت اگه نکته ش رو گرفتی لایک بزن. این متن رو همیشه می گذاشت و به نظر می رسید که متن رو جایی ذخیره کرده و فقط کپی می کنه. تا اینکه یک روز یک عده کامنت گذاشتند: فک کردی مردم نفهم